خری بر میخ خود ادرار می کرد
ز میخش، خوش نمی آمد، بی داد می کرد
گرفتار خاکش کرده این میخ
گمانم کرده پیدا کارشان بیخ
ولی نه، مشکل نه میخ است
گمانم، زمین سفت و حریف است
تکرر بر زمین پس می نموده؟
دلش پر، خالی، پس می نموده
دگر تاب از کف داده بودم
سخت حیران ز کارش مانده بودم
جفتکی گه بر زمین، بر میخ می داد
درست است، کار او داشت بیخ می داد
هی امان، غافل شدیم از این و آن
بی امان، صاحب، خر آمد سوی مان
میخ لغ را دید و فریادی کشید
سوی او رفت و میخ را از جا کشید
خر بیچاره را هی می کشید، هی می کشید
بر درختی بست و بیلش را بر می کشید
آخ برمی کشید، بر می کشید
خر بیچاره فریاد میکرد
زبانش بسته اما کولاک میکرد
آدمی گه صم بکم عمی میشود
کر و کور، خر، یک گنگی میشود
اگه نظری در راستای بهتر شدن شعر دارید بفرمایید
منتظر باشید ادامه دارد......................
نویسنده » سیف رها . ساعت 5:17 عصر روز دوشنبه 93 مهر 28