سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دی 93 - آلو






درباره نویسنده
دی 93 - آلو
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مهر 93
دی 93


لینک دوستان
گل باغ آشنایی
*تنهایی من*
بلوچستان
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
نگاهی نو به مشاوره
در اوج پرواز با احساس تو
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
صراط مستقیم

طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
ما تا آخرایستاده ایم
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
sasy team
سرزمین رویا

محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
فیلم و مردم
ارواحنا فداک یا زینب
گل خشک
دل پر خاطره
جایی برای خنده وشادی و تفریح
سلام محب برمحبان حسین (ع)
Tarranome Ziba
Hunter
حسام الدین شفیعیان
فضای تنهایی من
♥تاریکی♡
°°FoReVEr••

سنگر نماز
معماری
چشمک
nilo
هر چی هر چی
فروش دستگاه دلمه پیچ, فروش دستگاه دولمه پیچ
تلخی روزگار....
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب سایت

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دی 93 - آلو


لوگوی دوستان








وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :24227
بازدید امروز : 0
 RSS 

خری بر میخ خود ادرار می کرد

ز میخش، خوش نمی آمد، بی داد می کرد

گرفتار خاکش کرده این میخ

گمانم کرده پیدا کارشان بیخ

ولی نه، مشکل نه میخ است

گمانم، زمین سفت و حریف است

تکرر بر زمین پس می نموده؟

دلش پر، خالی، پس می نموده

دگر تاب از کف داده بودم

سخت حیران ز کارش مانده بودم

جفتکی گه بر زمین، بر میخ می داد

درست است، کار او داشت بیخ می داد

هی امان، غافل شدیم از این و آن

بی امان، صاحب، خر آمد سوی مان

میخ لغ را دید و فریادی کشید

سوی او رفت و میخ را از جا کشید

خر بیچاره را هی می کشید، هی می کشید

بر درختی بست و بیلش را بر می کشید

آخ برمی کشید، بر می کشید

خر بیچاره فریاد میکرد

زبانش بسته اما کولاک میکرد

آدمی گه صم بکم عمی میشود

 کر و کور، خر، یک گنگی میشود

×××××××

خر بیچاره را خونین ومالین

رها کرد و برفتش سوی بالین

دلم دیگر نیاورد طاقت

چرا این روزگار هست بی مروت

بسوی خر برفتم با عنایت

کشیدم بر سرش دست محبت

تسلا دادم او را زین اسارت

طنابش را بریدم، این هم فراغت

ولی انگار دلش خیلی گرفته

ز غربت در بغل زانوی غم گرفته

دگر در سر شوق رهایی نیست انگار

هوایی گشته، رفتنی نیست انگار

شگفتا از این! حال این خر

آن تغلا! چرا وامانده این خر

××××××××

عجب حالی عجب کاری خدایا

این چه میگوید، چه میگوید خدایا

عنایت کن بفهمم قدر سلیمان

شوم آگاه ز حال این بی زبانان

شدم دست و پا شکسته

روانم گشتم آزرده، خسته

کتک این خورده من رنجور گشته

دلم آشفته بی تاب گشته

روان سوی درخت، زیر سایه

بخوابم، شاید آید یک نشانه

اگه نظری در راستای بهتر شدن شعر دارید بفرمایید

 

منتظر باشید ادامه دارد......................



نویسنده » سیف رها . ساعت 6:54 عصر روز دوشنبه 93 دی 1