خری بر میخ خود ادرار می کرد
ز میخش، خوش نمی آمد، بی داد می کرد
گرفتار خاکش کرده این میخ
گمانم کرده پیدا کارشان بیخ
ولی نه، مشکل نه میخ است
گمانم، زمین سفت و حریف است
تکرر بر زمین پس می نموده؟
دلش پر، خالی، پس می نموده
دگر تاب از کف داده بودم
سخت حیران ز کارش مانده بودم
جفتکی گه بر زمین، بر میخ می داد
درست است، کار او داشت بیخ می داد
هی امان، غافل شدیم از این و آن
بی امان، صاحب، خر آمد سوی مان
میخ لغ را دید و فریادی کشید
سوی او رفت و میخ را از جا کشید
خر بیچاره را هی می کشید، هی می کشید
بر درختی بست و بیلش را بر می کشید
آخ برمی کشید، بر می کشید
خر بیچاره فریاد میکرد
زبانش بسته اما کولاک میکرد
آدمی گه صم بکم عمی میشود
کر و کور، خر، یک گنگی میشود
×××××××
خر بیچاره را خونین ومالین
رها کرد و برفتش سوی بالین
دلم دیگر نیاورد طاقت
چرا این روزگار هست بی مروت
بسوی خر برفتم با عنایت
کشیدم بر سرش دست محبت
تسلا دادم او را زین اسارت
طنابش را بریدم، این هم فراغت
ولی انگار دلش خیلی گرفته
ز غربت در بغل زانوی غم گرفته
دگر در سر شوق رهایی نیست انگار
هوایی گشته، رفتنی نیست انگار
شگفتا از این! حال این خر
آن تغلا! چرا وامانده این خر
××××××××
عجب حالی عجب کاری خدایا
این چه میگوید، چه میگوید خدایا
عنایت کن بفهمم قدر سلیمان
شوم آگاه ز حال این بی زبانان
شدم دست و پا شکسته
روانم گشتم آزرده، خسته
کتک این خورده من رنجور گشته
دلم آشفته بی تاب گشته
روان سوی درخت، زیر سایه
بخوابم، شاید آید یک نشانه
اگه نظری در راستای بهتر شدن شعر دارید بفرمایید
منتظر باشید ادامه دارد......................